معمولا بعد از یک استفراغ مفصل آدم احساس آرامش می‌کند. هیچ چیز مثل یک استفراغ مشترک نمی‌تواند یک دوستی ریشه‌دار میان دو نفر به وجود آورد».

این جمله حال بهم زن از سیلویا پلات چندان قرابتی با چهره‌ خندان او ندارد ولی او هم مثل تمامی مبتلایان به افسردگی با افکار و احساساتی درگیر بود که نشانی از آن را نمی‌توان در ظاهرش یافت.

می‌گویند حباب شیشه به نوعی زندگی‌نامه خود پلات در دوران نخست افسردگی‌اش است، کتابی که با خواندن آن می‌توان تاحدی جهان ذهنی انسان‌های افسرده را شناخت. پیچیدگی‌ها، آشفتگی‌ها، رنج‌ها، هذیان‌ها، تخیلات و تردیدهای افسردگی را فقط مبتلایان آن درک می‌کنند؛ برای همین است که افسردگان این کتاب را نمی‌خوانند; حس می‌کنند. توصیف افسردگی برای اغیار مثل توصیف رنگ‌ها برای نابینایان است.

پلات زنی بود که نوشته‌ها و شعرهایش در همان آغاز جوانی نوید ظهور نویسنده و شاعر بزرگی را می‌داد ولی افسردگی در بیست سالگی امانش نداد، با خوردن بیش از پنجاه قرص خواب‌آور کوشید خودکشی کند اما نجاتش دادند و مدتی راهی آسایشگاه روانی شد. دور نخست افسردگی را پشت سر گذاشت، با تد هیوز شاعر نامدار ازدواج کرد و مادر دو فرزند شد. در همین زمان بود که تفاوت میان روشنفکر بودن، همسر بودن و والد بودن مدام درگیرش می‌کرد.

تد و سیلویا شاعران خوبی بودند ولی همسر خوبی برای هم نبودند و پس از شش سال از هم جدا شدند. افسردگی دوباره سراغش آمده بود، مدتی پس از طلاق اینبار وقتی سی و یک ساله بود در خودکشی با گاز موفق شد. تصویر جسد او داخل فر اجاق گاز از صحنه های دراماتیک‌ ادبیات جهان است. فیلمی هم با نام سیلویا» از زندگی او ساختند.

 

تکمله

نام سیلویا پلات را اولین بار دانشجوی ترم یک کارشناسی بودم که از رقیه قنبرعلیزاده مدرس زبان عمومی دانشگاهمان شنیدم. چند ترم بعد برخی از اشعار سیلویا پلات را با ترجمه خودش به دوستم حامد رمضانی داد که در ویژه‌نامه ادبی نشریه دانشجویی‌ام رویداد» منتشر کردیم. دو مجموعه از اشعار سیلویا پلات بعدها با ترجمه رقیه قنبرعلیزاده منتشر شد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها