ویرگول



بهت ‌آور است، اسم‌هایی در یک هفته اخیر به عنوان آزارگران و مان جنسی مطرح شده که با شنیدن آنها احساس ترس و ناامنی شدیدی به آدمی دست می‌دهد. قطعا هیچ کس نمی‌تواند شدت رنج و عذابی که آسیب‌دیدگان این آزارها و ها تجربه کرده‌اند را درک کند ولی کارگردان، خواننده، نقاش، جامعه‌شناس، روانشناس، نویسنده، نوازنده، استاد_دانشگاه و تمامی افراد سرشناسی که این اقدامات را مرتکب شده‌اند به نوعی به #اعتماد و علایق میلیون‌ها مخاطبانشان هم # کرده‌اند، همه‌ی ما قربانیان آزارها و های این چهره‌های شاخص هستیم. با هر اسمی که این روزها افشا می‌شود بخش مهمی از فیلم‌ها، کتاب‌ها، آهنگ‌ها و #فرهنگـِ #ایران خدشه‌دار می‌شود. دردناک تر از همه افشای نام آن جامعه‌شناسی است که خود پژوهشگر حوزه‌ی آسیب‌های اجتماعی بود و چندین #کتاب در این حوزه نوشته؛ دیگر به هر کسی که حرف از اینگونه مسائل می‌زند باید شک کرد، دیگر حتی به خودم هم شک دارم.

آزار جنسی

هرچند می‌توان مدعی شد بین تخصص شغلی این افراد و اقدامات شخصی آنها باید تفکیک قائل شد ولی هیچ روح رنجور و هیچ وجدانی را چنین توانی نیست. برعکس باید گفت این چهره‌های سرشناس به پشتوانه‌ی همین تخصص شغلی و #قدرت و جایگاه فرادستی که با تشویق‌ها، شهرت جمعی و اعتماد عمومی به دست آورده بودند اقدام به #آزار و کرده‌اند. بیراه نیست که از میان اینهمه اسامی افشایی در یک هفته اخیر فقط یک فرد گمنام بازداشت شده و از کوچک‌ترین برخورد قدرت رسمی با ده‌ها چهره سرشناسی که نام آنها هم به میان آمده؛ خبری نیست.

این حجم قابل توجه از آزارها، خشونت‌ها و های جنسی که تاکنون کمتر به این گستردگی از آنها سخن گفته می‌شد؛ نشانگر رنجی نهادینه در روان تک تک #ایرانیان است. شجاعت اعتراف/اعتراض را نداریم وگرنه بعید است فردی پیدا شود که مصادیقی از اقسام رفتارهای ناپسند جنسی را در تجربه زیسته خود نداشته باشد.

آسیب‌های روحی و روانی ناشی از تجربیات تلخ جنسی از عمیق‌ترین و دیرپاترین آسیب‌هایی است که در وجود آدمی رخنه می‌کند و ردی از آن در لحظه لحظه‌ی زندگی و به خصوص در روابط اجتماعی‌اش باقی می‌ماند. امر جنسی چنان #شخصیت و افکار و کنش‌های آدمی را در ضمیر ناخودآگاهش شکل می‌دهد که حتی خود شخص هم متوجه نمی‌شود، همه‌ی ما آسیب‌دیدگان و آسیب زنندگان جنسی هستیم، نیاز به #روانکاوی ملی داریم.

* عکس از خبرگزاری فرانسه


معرفی مزدک دانشور باعث شد بخوانمش، عکس هم از صفحه اوست. چند داستان کوتاه با محوریت زندگی انسان معاصر با ترجمه‌ای خوب از مژده الفت. سه برش از داستان نخست کتاب را مزه کنید.

 

تنهایی بخارپز

برای دو نفر

مواد لازم: دو آدم، یک رابطه

طرز تهیه: روزهای شادی را می‌گذرانیم. لذت باهم بودن را تا زمان جوش آمدن تندتند با تمام مراحل زندگی مخلوط می‌کنیم. دوستان را به رابطه اضافه می‌کنیم. سینما می‌رویم. بیرون که می‌آییم چیزی از فیلم یادمان نیست. فقط گرمای دستی را حس می‌کنیم که تمام مدت توی دستمان بوده. وعده و وعید می‌دهیم و وقتی حسابی زیر فشار وعده‌ها له شدیم، دروغ ها را اضافه می‌کنیم. هر وقت خوشبختی شروع به قل قل کرد، شعله‌ی زیر رابطه را خاموش می‌کنیم و می‌گذاریم مدتی به حال خود بماند. وقتی به دمای اتاق رسید، ادویه‌هایی مثل حسادت و دعوا را به میزان دلخواه اضافه می‌کنیم. در صورت تمایل، می‌توان خیانت را هم به آن اضافه کرد. ‌وقتی رابطه کاملاً سرد شد، آن را همراه اشک سِرو می‌کنیم.

 

ادامه مطلب


پدربزرگ پدری‌ام شیلاتی بود و به واسطه شغلش سال‌ها ساکن آشوراده. پدرم و تمام عموها و عمه‌هایم کودکی تا جوانی خود را در این جزیره گذرانده‌اند و تا اواخر دهه شصت که بالا آمدن سطح دریای خزر باعث زیر آب رفتن خانه‌های ساکنین آشوراده شد در این جزیره ساکن بودند. اغلب ساکنین آشوراده مهاجرینی از آذربایجان بودند که اشتغال در صنایع شیلات آشوراده آنها را رهسپار این جزیره کرده بود. خود ترکمن‌های بومی در آشوراده اندک بودند و این جزیره با جمعیت غالب مهاجرش چیزی شبیه استرالیا و آمریکا شده بود!! که مهاجران بیش از مردم بومی در شکل‌گیری هویت اجتماعی آن نقش داشتند.

هرچند خودم هیچگاه ساکن آشوراده نبودم ولی در تمامی این‌ سال‌ها در خانواده پدری شنونده خاطرات و بیننده عکس‌های ساکنین آشوراده بودم، آشوری‌ها کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی هم دارند که هنوز بازنمای اخبار جدید و خاطرات قدیم این جزیره است. در تمام این سال‌ها روایت‌هایی که از ساکنین قدیمی آشور می‌شنیدم شبیه حس و حالی که افراد معمولا هنگام سخن گفتن از زادگاهشان دارند نبود. همه به زادگاهشان تعلق خاطر و دلبستگی دارند ولی آشوری‌ها به نوعی درباره جزیره سخن می‌گویند که کمتر در صحبت‌های دیگران درباره زادگاهشان شنیده ام. حس مکان آشوری ها بسیار فراتر از حس مکانی است که اغلب افراد به دیار خود دارند البته بیراه هم نیست که اینقدر آشور برای آنها با سایر زادگاه‌ها متفاوت است، شبه‌جزیره بودن آشوراده و احاطه شدن سه سوی آن توسط دریای خزر باعث شده بود اقلیم و ساختار محیطی آن متفاوت با سایر ستگاه‌ها باشد. اشتغال اکثریت کامل ساکنین آشور در صنایع وابسته به شیلات هم باعث شده بود علاوه بر همسایگی؛ همکار بودن هم باعث تقریب بیشتر ساکنین به یکدیگر شود. اما بیشتر از همه اینها فکر می‌کنم آنچه باعث شده حس آشور اینقدر برای ساکنین قدیمی‌اش متفاوت از حس مشابه افراد به زادگاهشان باشد در فراق تراژیکی باشد که بین آنها و جزیره اتفاق افتاد. هرقدر که سطح آب دریای خزر بالاتر می‌آمد آشوری‌ها از جزیره دورتر می‌شدند، خزر که روزگاری عامل جذب مهاجران آشور شده بود یکبار دیگر هم آنان را به مهاجرت واداشت، گویی که مهاجرت با سرنوشت آشوری‌ها گره خورده است. بعد از گذشت حدود سی سال هنوز حسرت جزیره در دل ساکنین قدیمش، جدید است.

ادامه مطلب


 

[مقاله‌ای علمی-پژوهشی که در مجله مطالعات اجتماعی ایران منتشر شد، با این توضیح که پیش از وقوع کودتا و شکل‌گیری اختلافات دولت ترکیه و گولن نوشته شده]
 
چکیده
در اواسط قرن بیستم میلادی، سعید نورسی، عالم صوفی ترکیه، با تأسی از سنت معنوی اسلام جریان نوریه را با هدف ترویج و هماهنگی میان علم و دین و سنت و مدرنیته بنیان گذاشت. از دل جریان نوریه و در امتداد آن، جنبشی اجتماعی در میان اقشار و اصناف و حلقه های محلی جامعه ترکیه با رهبری کاریزماتیک فتح الله گولن شکل گرفت که هدف آن عمدتاً خدمت به خلق، ارتقای سطح آموزشی برای همه و بهبود معیشت مردم با الهام از آموزه های اسلامی و فرهنگ بومی بود.
گولن امروزه در سراسر جهان به عنوان روشنفکری تأثیرگذار شناخته می شود. از او با عنوان پدر اسلام اجتماعی در ترکیه یاد می شود، اما دامنة نفوذش فراتر از مرزهای ترکیه است. قدرت تأثیرگذاری گولن به حدی است که از فعالیت های او و هوادارانش به جنبش گولن» تعبیر می شود. این جنبش، برخلاف اکثر جنبش های اسلامی معاصر، ی نیست بلکه اجتماعی-آموزشی است. گولن در رأس شبکه ای با عضویت تعداد زیادی از سرمایه داران، بازرگانان و دانشمندان قرار دارد که از طریق ادارة برخی شرکت ها و نهادها، شبکة وسیعی از مراکز انتشاراتی، مدارس، دانشکده ها، شرکت های سرمایه گذاری و مراکز فرهنگی در داخل و خارج از ترکیه را تحت پوشش دارند.
این مقاله با استفاده از نظریة بسیج منابع» دریچه ای برای شناخت جنبش گولن و تبیین چرایی شکوفایی و توفیق این جنبش گشوده است. این ابزار نظری همراه با تحلیل بستر تاریخی و ی ترکیه، که موعظه های گولن در آنها نقش بسته است و نیز درک مفاهیم اسلامی در ترکیه نظیر بخشش، نیکوکاری، بصیرت در باورها، رستگاری و خدمت به جامعه، شناختی از جنبش گولن به دست می دهد.
 
 
گولن

با تصویر و سرنوشت فرهاد اشک میریزم ولی حس بد دولتی بودن بیشتر از مشت گره‌کرده اش، بیشتر از لبان سرخ او، بیشتر از فداکاری او، بیشتر از برادردوستی‌اش، بیشتر از غم پدر و مادرش عذابم می‌دهد. امثال منِ دولتی‌ حق اشک ریختن بر کاری که مسبب‌اش هستند را ندارند.

همین سال گذشته بود که به واسطه دولتی بودن از فساد گسترده‌ای که استاندار سابق آذربایجان‌غربی از همین مرزهای غربی و سهمیه‌های مرزنشینان داشت شنیدم، بعدها پرونده فساد جناب استاندار علنی شد و رسانه‌ها هم از ابعاد سواستفاده محمدعلی سعادت از حقوق دریغ شده نازنینانی چون فرهاد و آزاد نوشتند. سهمیه‌های قانونی حداقلی برای تجارت مرزنشینان تعریف شده ولی متاسفانه همین حداقل‌ها هم در آذربایجان‌غربی مشخص شد به نام فرهادها و آزادها ولی به کام دولت دولتمردانِ همکار من است. همین سال گذشته بود که همکارم گزارش مفصلی درباره لایحه ساماندهی معابر مرزی غیررسمی و اعتصاب یک ماهه سراسری در بانه و مریوان نوشت ولی نشد که منشا اثری شود چرا که امثال محمدعلی سعادت در جای‌جای این نظام رخنه کرده‌اند و هر تغییری در مناسبات تجاری مرزها با جیب آنها گره خورده است.

فساد استاندار سابق آذربایجان‌غربی در سهمیه‌های تجاری مرزنشینان و پیامدها و خطاهای لایحه ساماندهی معابر مرزی غیررسمی فقط دو مورد از اتفاقاتی است که با سرنوشت مستقیم فرهادها و آزادها مرتبط است و منِ دولتی هم علیرغم اطلاع از آنها نتوانسته‌ام تغییری ایجاد کنم. پیش از فرهاد و آزاد صدها هموطن دیگرم در همین کوه‌ها یا به ضرب گلوله همکاران من یا سرما و سوانح دیگر جان خود را به خاطر یک تکه نان فدا کرده بودند اما چون تصویری از آنها منتشر نشده بود، صدای مظلومیت آنها را نشنیده بودم. کردستان سال هاست که در بوران تبعیض و یخبندان نابخردی ها قرار دارد. نوشته بودند برای جستجوی فرهاد جز انگشت شمار نیروی هلال احمر کمکی از سوی ما دولتیان اعزام نشده بود ولی حتما برای خاموش کردن فریاد تظلم خواهی کردستان هزاران نیرو خواهیم فرستاد.

خودم را شریک در ظلمی می‌بینم که بر فرهادها و آزادها می‌رود. فرهاد و آزاد زیر بهمن ناکارآمدی‌ها و نابخردی‌های منِ دولتی جان می‌دهند، فرهاد و آزاد برای یک تکه نان به کوه می‌زنند و من هم برای چند تکه پول همراهِ ظلم‌ها و نابخردی‌های این نظام شده‌ام. کاش من هم به آزادگی آزاد و فرهاد بودم. شرمنده‌ام.


معمولا بعد از یک استفراغ مفصل آدم احساس آرامش می‌کند. هیچ چیز مثل یک استفراغ مشترک نمی‌تواند یک دوستی ریشه‌دار میان دو نفر به وجود آورد».

این جمله حال بهم زن از سیلویا پلات چندان قرابتی با چهره‌ خندان او ندارد ولی او هم مثل تمامی مبتلایان به افسردگی با افکار و احساساتی درگیر بود که نشانی از آن را نمی‌توان در ظاهرش یافت.

می‌گویند حباب شیشه به نوعی زندگی‌نامه خود پلات در دوران نخست افسردگی‌اش است، کتابی که با خواندن آن می‌توان تاحدی جهان ذهنی انسان‌های افسرده را شناخت. پیچیدگی‌ها، آشفتگی‌ها، رنج‌ها، هذیان‌ها، تخیلات و تردیدهای افسردگی را فقط مبتلایان آن درک می‌کنند؛ برای همین است که افسردگان این کتاب را نمی‌خوانند; حس می‌کنند. توصیف افسردگی برای اغیار مثل توصیف رنگ‌ها برای نابینایان است.

پلات زنی بود که نوشته‌ها و شعرهایش در همان آغاز جوانی نوید ظهور نویسنده و شاعر بزرگی را می‌داد ولی افسردگی در بیست سالگی امانش نداد، با خوردن بیش از پنجاه قرص خواب‌آور کوشید خودکشی کند اما نجاتش دادند و مدتی راهی آسایشگاه روانی شد. دور نخست افسردگی را پشت سر گذاشت، با تد هیوز شاعر نامدار ازدواج کرد و مادر دو فرزند شد. در همین زمان بود که تفاوت میان روشنفکر بودن، همسر بودن و والد بودن مدام درگیرش می‌کرد.

تد و سیلویا شاعران خوبی بودند ولی همسر خوبی برای هم نبودند و پس از شش سال از هم جدا شدند. افسردگی دوباره سراغش آمده بود، مدتی پس از طلاق اینبار وقتی سی و یک ساله بود در خودکشی با گاز موفق شد. تصویر جسد او داخل فر اجاق گاز از صحنه های دراماتیک‌ ادبیات جهان است. فیلمی هم با نام سیلویا» از زندگی او ساختند.

 

تکمله

نام سیلویا پلات را اولین بار دانشجوی ترم یک کارشناسی بودم که از رقیه قنبرعلیزاده مدرس زبان عمومی دانشگاهمان شنیدم. چند ترم بعد برخی از اشعار سیلویا پلات را با ترجمه خودش به دوستم حامد رمضانی داد که در ویژه‌نامه ادبی نشریه دانشجویی‌ام رویداد» منتشر کردیم. دو مجموعه از اشعار سیلویا پلات بعدها با ترجمه رقیه قنبرعلیزاده منتشر شد.


عشق بهایی دارد که همواره باید بپردازیم و تنهایی بخشی از این بهاست. همه ما که دل در گرو مهر کس یا کسانی داریم، وقتی دیگر آن کس یا کسان نیستند، چه جسماً تنهامان گذاشته باشند و چه از نظر روحی و عاطفی، احساس تنهایی می‌کنیم. البته می‌توانیم خودمان را از چنین گزندی درامان نگاه داریم-بدین ترتیب که هیچ پیوند عاطفی نزدیکی با هیچ کس برقرار نکینم- اما حاصل آن یک جور احساس تنهایی اساسی‌تر و عمیق‌تر است.

تنها بودن به خودی خود نه بار معنایی مثبت دارد، نه بار معنایی منفی. همه چیز بستگی به نحوه تنها بودن دارد. تنها بودن-به حال خود ماندن-موقعیتی است که بهترین لحظات زندگی را شکل می‌دهد، هم بدترین‌هایشان را.

این واقعیتی به رسمیت شناخته شده است که تنهایی مزمن و انفراد اجتماعیِ تجربی با احساس بی‌معنایی در زندگی مرتبط هستند. رابطه شخصی با دیگران نقشی تعیین‌کننده در معنای زندگی افراد دارد. زندگی افرادی که چنین روابطی ندارند از معنی تهی می‌شود. برای اکثر ما ارتباطاتمان با عده‌ای معدود سازنده ی بخش اعظم معنای زندگی‌مان است. این بدان معناست که احساسِ تعلق برای احساس معنا در زندگی امری اساسی است.

احساس تنهایی، حاکی از این است که ما روابط اجتماعی کننده‌ای نداریم. آنهایی که مرتبا و هر روزه با دوستانشان گرد هم می‌آیند بیشتر از کسانی که غیرمرتب با آنان دیدار می‌کنند در معرض احساسِ تنهایی قرار دارند. شیوع احساس تنهایی میان ن بیشتر از مردان است. افراد تنها خودمحورتر از دیگران هستند.

احساس تنهایی ربط وثیقی به احساس شرم دارد. برای افراد سخت است اعلام کنند که احساس تنهایی می‌کنند. برای پرهیز از این شرم، فردِ تنها هر قدر هم که احساسِ تنهایی کند ضمن انکارِ احساسِ تنهایی وانمود می کند که زندگی اجتماعی پرشور و نشاطی دارد. تنهایی احساسی است که ما حتی از خودمان هم پنهانش می‌کنیم.

ما نیازمند زیستن در پیوندی ارتباطی با همدیگر هستیم. ما در زندگی نیازمندِ دوستی و عشق هستیم. ما نیاز داریم نگرانِ کسی باشیم و کسی هم نگرانِ ما باشد. وقتی نگرانِ کسی هستیم دنیا برایمان معنا پیدا می‌کند. این نگرانی نسبت به دیگران است که به ما شخصیت می‌دهد. در واقع ما همان نگرانی‌هایمان هستیم. اگر نگران کسی یا چیزی نباشیم هیچ چیز نیستیم. اگر صرفا نگران خودمان باشیم در یک دورِ باطلِ خالی گرفتار می‌آییم. ما نیاز داریم که نیازمندمان باشند. ما نیازمندِ این هستیم که قدرِ کسانی را بدانیم که قدرِ ما را می‌دانند.

کتاب فلسفه تنهایی


در سه روز گذشته شواهد متعددی برای سقوط هواپیمای اوکراینی توسط پدافند هوایی وجود داشت ولی چنین خطایی آنقدر احمقانه، غیرقابل باور و بهت‌آور بود که با انکار واقعیت به خود تلقین میکردم؛ فرضیه‌های دیگر درست است.

فضای همبستگی ملی و انسجام داخلی کم‌نظیری که بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی به وجود آمده بود به همین راحتی و به همین سرعت نه‌تنها نابود بلکه تبدیل به شکاف بیشتری شد: نخست با فاجعه مرگ و مصدومیت صدها تشییع‌کننده شهید قاسم سلیمانی در کرمان به دلیل سومدیریت و ناتوانی برگزارکنندگان مراسم (در آنجا هم سپاه نقش مهمی داشت) و بعد با ساقط کردن هواپیمای مسافربری در تهران توسط پدافند سپاه.

سه روز تمام سپاه می‌دانست چه کرده ولی با روش‌هایی احمقانه‌تر از شلیک اشتباه پدافندش سعی در پنهان‌کاری و تحریفواقعیت داشت. گویی از بدیهیات فناوری امروز جهان بی‌اطلاع هستند که فکر می‌کردند با اینهمه ماهواره‌های نظامی و جاسوسی که تمامی موشک‌ها را رصد می‌کنند می‌توانند واقعیت را انکار کنند.

سپاه در تمامی موارد پیشین که موشکی شلیک می‌شد نظیر پهباد آمریکایی، مقر داعش در سوریه، جلسه اپوزیسیون کرد در عراق، آزمایش‌های موشکی و در آخرین مورد پایگاه آمریکا در عراق بلافاصله در مقابل رسانه‌ها رژه و مانور تبلیغاتی می‌رفت و حتی برخی از اقداماتی که توسط ارتش انجام شده را به نام خود مصادره می‌کرد ولی اینبار بعد از سه روز سکوت محض و پنهان‌کاری در نهایت ستاد کل نیروهای مسلح را جلو فرستاد تا آنها این خطای نابخشودنی را اعلام کنند و مستقیما اسمی از سپاه نیاید.

در سه روز گذشته همزمان با زدن هواپیما انواع و اقسام فرماندهان پسا دهه شصت سپاه (توضیح در پست بعدی) در رسانه‌ها مشغول رجزخوانی، سواستفاده و مصادره نام نیک حاج قاسم بودند و با وجودی که می‌دانستند با هواپیما چه کرده‌اند اما با وقاحت تمام دم نمی‌زدند. آمریکا فقط جسم حاج قاسم را زد ولی این فرماندهان پسا دهه شصت (توضیح در پست بعدی) روح قاسم سلیمانی را زدند.

ایران در تمام ایام جنگ هشت ساله با عراق و با وجودی که دقت و توان سامانه‌های پدافندی و هوایی کشور به مراتب کمتر از الان بود هیچ‌گاه به اشتباه هواپیمای مسافربری را نزد، هرچند هواپیماها و بالگردهای خودی متعددی مورد اصابت قرار گرفتند ولی تفاوت هواپیمای مسافربری و جنگی آنقدر واضح و آشکار است (مخصوصا در جایی نزدیک فرودگاه امام خمینی) که ناشی‌ترین نظامی‌های پدافند هوایی هم باید آنرا بدانند.

بعد از سه روز مخفی‌کاری و بازی کردن با روح و روان یک ملت بیانیه‌های منتشرشده توسط ستاد کل و حتی رئیس‌جمهور مناسب نبودند. خطای انسانی را می‌شود پذیرفت ولی دروغ‌گویی، فریبکاری، پنهان‌کاری، حق به جانب بودن، توجیه کردن، کتمان حقیقت و . را نمی‌شود بخشید.

این مورد را هم باید مصداقی از خودخواهی سازمانیِ آمیخه با جهل دانست که سعی در جعل واقعیت هم داشت. استعفا، اخراج و محاکمه علنی افراد ارشد دخیل در فاجعه کرمان و سقوط هواپیما حداقلی‌ترین تسکین برای یک ملت سوگوار و خشمگین است.

در سال‌های اخیر سپاه چنان از دستاوردهای موشکی خود سخن می‌گفت که گویی تمام هستی و وجودش بسته به آن است. روزگاری قدرت و بنیان سپاه بر حمایت و مقبولیت مردمی بود ولی امروزه فرماندهان دهه نودی (توضیح در پست بعدی) به قدرتِ سلاح و موشک پناه برده‌اند. موشکی که امروز مشخص شد همان مردمی را هدف گرفته که روزگاری منبع اصلی قدرت سپاه بودند. تضاد و لجاجت با مردم ک و جهان تا کجا؟


ده‌ها نفر از نیکان تاریخ هستند که دوستشان دارم ولی فقط مصطفی چمران است که علاقه‌ام به وی در حدی است که جز تصویر فرزندانم؛ تصویر او را بر دیوار اتاقم بزنم. علت علاقه‌ام به چمران هم فارغ از منش و سرگذشتش بیش از همه به دلیل عارفانه ها و نیایش‌هایش است. نیایش‌ها و عارفانه‌های این چریکِ جنگ‌گریز زمینی و امروزی است و نامیدن آنها به تناقض‌ها، گفتگوهای درونی یا وجدانی گویاتر است. سخت است باور اینکه چنین متونی از یک چریکِ کارکشته باشد ولی با دانستن سرگذشت چمران از دانشگاه تا کارزارِ جنگ می‌توان درک کرد که چرا علیرغم تمام اکراهش از جنگ به ناچار لباس رزم به تن کرده و در میانه خشونت و خون متونی احساسی و انسانی نوشته.

حسی هم که به قاسم سلیمانی دارم از همین جنس احساسم به چمران است و دوست دارم او را هم چمرانِ دیگری بدانم. هرچند متونی مشابه آنچه که چمران نوشته از سلیمانی ندیده‌ام ولی منش سلیمانی نشان می‌دهد چه بسا او هم تناقض‌ها، گفتگوهای درونی و وجدانیِ مشابهی با خود داشته است.

چمران را واقعیت‌های تلخ و اجتناب‌ناپذیر خاورمیانه به مسیر چریک شدن سوق داده بود، قاسم سلیمانی نیز با واقعیتِ ناگزیرِ حمله‌ی صدام به دفاع از وطن برخاست و بعد از پایان جنگ هم دوباره همان واقعیت‌های موجود در خاورمیانه بود که نگذاشت تفنگ را بر زمین بگذارد و به ناچار نقشی تقریبا مشابه چمران در خاورمیانه ایفا کرد.

تفاوت قاسم سلیمانی با اغلب سردارانی که بعد از جنگ همچنان زنده و نظامی ماندند در آن بود که او حتی بعد از پایان جنگ نیز همان حاج قاسمِ» دفاع مقدس ماند ولی اکثریتی از سرداران دفاع مقدس که زنده ماندند در کنارِ نظامی‌گری به سمت تجارت، قدرت، شهرت، ت، ریاست، تسهیلات و تحصیلات رفتند و لباس خاکی و معنوی بسیجی‌های دفاع مقدس را به ناپاکی‌های بسیاری آلودند. در چنین زمانه‌ای حاج قاسم یک استثنا بود که علیرغم جا ماندن از همرزمان شهیدش همچنان آرمان‌ها و منش سرداران دهه شصت را حفظ کرد و از غالبِ سرداران پسادهه شصت فاصله گرفت. جسم حاج قاسم در دهه‌ی نود و کنار سردارانِ زنده می‌زیست ولی اخلاق، منش و سبک زندگی‌اش همچنان مشابهِ سردارانِ شهیدِ دهه شصت بود.

برای حاج قاسم تناقضِ زیستن در دهه‌ نود با منش و ارزش‌های دهه شصت بیش ازین قابل تداوم نبود؛ یا باید می‌شد همرنگِ اغلب سرداران امروزی یا می‌رفت نزد رفقای شهیدِ دهه‌ی شصتش و چه خوب که راه دوم توفیق او شد. تنها چیزی که از جسم دهه نودی او سالم ماند همان دستِ جانبازِ دهه شصتی‌اش بود تا نمادی باشد از هویت غالب و ماندگار و واقعی حاج قاسم.

قاسم سلیمانی


متن زیر حاصل پایان‌نامه کارشناسی‌ام در رشته علوم اجتماعی دانشگاه مازندران است. این مقاله در سال 1388 در همایش مسائل اجتماعی استان مازندران ارائه شد. بعد از گذشت ده سال اینجا هم منتشرش می‌کنم.

 

چندسالی است ژانر نوظهوری از موسیقی را می‌توان در جامعه ایران یافت که تمایزات آشکاری با سایر سبک‌های موسیقیایی دارد، این ژانر موسیقیایی رپ نامیده می‌شود که بخشی از فرهنگ هیپ هاپ است، می‌توان گفت رپ پدیدهای فراتر از موسیقی است و باید در مطالعه آن در قالب خرده فرهنگ‌های جوانان[1] بدان نگریست، ساده‌ترین تعریفی که از خرده‌فرهنگ می‌توان به دست داد تعریف آن به عنوان گروهی است که ارزش‌ها و هنجارهایی متفاوت با فرهنگ اکثریت جامعه دارد.(گیدنز،1384: 561) و در تعریفی دقیقتر می‌توان آن‌را منحصر به گروه‌های سنی جوان دانست که از طریق تشکیل گروه‌های خرده‌فرهنگی، ارزش‌ ها و هنجارهای خود را که متمایز از الگوهای اکثریت جامعه است پی می‌گیرند، نقش خرده‌فرهنگ جوانی هویت بخشی به اعضای خود از طریق عناصر و نشانه‌های فرهنگی است که اعضای آن در چارچوب آن خرده‌فرهنگ مصرف می‌کنند. جوانان با تبدیل گروه‌های دوستی‌شان به گروه‌های خرده فرهنگی نمادهایی را برای اعلام استقلال و حضور خود بکار می‌گیرند که از طریق آنها پیام و هنجارهای خود را به سایر اعضای جامعه انتقال می‌دهند، از جمله‌ی این نمادهای ارتباطی و هویتی موسیقی و بخصوص موسیقی رپ است.

این پژوهش با روشی کیفی و با تکنیک مصاحبه عمیق با رپرها به شناخت و توصیف خرده فرهنگ های جوانان که با محوریت موسیقی رپ در میان جوانان شهرستان بابلسر تشکیل یافته و به فعالیت مشغول‌اند پرداخته است و سعی در آزمون نظریات مکتب بیرمنگام بر روی خرده فرهنگ‌های رپ بابلسر داشته است.

 

رپ

 

ادامه مطلب


متن زیر حاصل پایان‌نامه کارشناسی‌ام در رشته علوم اجتماعی دانشگاه مازندران است. این مقاله در سال 1388 در همایش مسائل اجتماعی استان مازندران ارائه شد. بعد از گذشت ده سال اینجا هم منتشرش می‌کنم.

 

چندسالی است ژانر نوظهوری از موسیقی را می‌توان در جامعه ایران یافت که تمایزات آشکاری با سایر سبک‌های موسیقیایی دارد، این ژانر موسیقیایی رپ نامیده می‌شود که بخشی از فرهنگ هیپ هاپ است، می‌توان گفت رپ پدیدهای فراتر از موسیقی است و باید در مطالعه آن در قالب خرده فرهنگ‌های جوانان (Youths Subcultures) بدان نگریست، ساده‌ترین تعریفی که از خرده‌فرهنگ می‌توان به دست داد تعریف آن به عنوان گروهی است که ارزش‌ها و هنجارهایی متفاوت با فرهنگ اکثریت جامعه دارد.(گیدنز،1384: 561) و در تعریفی دقیقتر می‌توان آن‌را منحصر به گروه‌های سنی جوان دانست که از طریق تشکیل گروه‌های خرده‌فرهنگی، ارزش‌ ها و هنجارهای خود را که متمایز از الگوهای اکثریت جامعه است پی می‌گیرند، نقش خرده‌فرهنگ جوانی هویت بخشی به اعضای خود از طریق عناصر و نشانه‌های فرهنگی است که اعضای آن در چارچوب آن خرده‌فرهنگ مصرف می‌کنند. جوانان با تبدیل گروه‌های دوستی‌شان به گروه‌های خرده فرهنگی نمادهایی را برای اعلام استقلال و حضور خود بکار می‌گیرند که از طریق آنها پیام و هنجارهای خود را به سایر اعضای جامعه انتقال می‌دهند، از جمله‌ی این نمادهای ارتباطی و هویتی موسیقی و بخصوص موسیقی رپ است.

این پژوهش با روشی کیفی و با تکنیک مصاحبه عمیق با رپرها به شناخت و توصیف خرده فرهنگ های جوانان که با محوریت موسیقی رپ در میان جوانان شهرستان بابلسر تشکیل یافته و به فعالیت مشغول‌اند پرداخته است و سعی در آزمون نظریات مکتب بیرمنگام بر روی خرده فرهنگ‌های رپ بابلسر داشته است.

 

رپ

 

ادامه مطلب


کتاب آگاهانه دوست داشتن را باید ردیه‌ای بر عشقِ رمانتیک و توصیه برای بازگشت به رویکرد کلاسیک به عشق نام نهاد. رویکرد رمانتیک به عشق در عمل فاجعه‌بار بوده و برای نجات عشق باید آنرا از رمانتیسم زدود. نگاه رمانتیک به عشق توقعات نادرست و ناشدنی در ما ایجاد کرده که باعث نیتی از روابطی که داریم و شکست در آنها شده است. رمانتیسم تصویری خیرخواهانه و آرمانی اما غیرقابل تحقق و تحریف‌شده از رفتار صحیح در رابطه ترسیم می‌کند.

اینکه در عشق رمانتیک گفته شود دیگری را باید همان‌طور که هست پذیرفت، حرف درستی نیست. چطور ممکن است کسی ما را خوب بشناسد و نخواهد بعضی خصوصیات ما تغییر کند؟ آیا ما خودمان در پی تغییر و بهبود زندگی خود نیستیم؟ پس چرا باید دیگری را به خاطر میل به تغییر دادنی سرزنش کنیم که خود برای خود می‌پسندیم؟ یونانی‌ها معتقد بودند از آنجا که ما انسان‌ها ناقصیم، برای تقویت عشق باید یاد بدهیم و یاد بگیریم، دو طرف باید رابطه را بستری برای تعیلم و تعلم بدانند. وقتی دو نفری که یکدیگر را دوست دارند به هم مطالب ناخوشایندی را گوشزد می‌کنند، معنایش این نیست که شریکشان نفهم و نادان است، در واقع به عشق‌شان خدمت می‌کنند: می‌کوشند شریک خود را دوست‌داشتنی‌تر کنند.

ما نباید به هر درخواست و نکته‌ای که برای اصلاح و تغییر از جانب شریک‌مان مطرح می‌شود واکنش تند نشان دهیم و آنرا نوعی تحکم و دستور تلقی کنیم، نباید فکر کنیم هر نصیحتی حمله به کل شخصیت و زندگی ما است و طرف مقابل می‌خواهد ما را تحقیر کرده و بر ما مسلط شود. در عوض باید حقیقت موضوع را دریابیم: هر نصیحتی، هر قدر هم ناشیانه، نشانه‌ای است از اینکه شریک زندگی‌مان دارد آزار می‌بیند، هرچند هنوز واضح و روشن آزردگی‌اش را ابراز نکرده باشد. دوستمان بیشتر از شریک زندگیمان کارهای ما را تایید می‌کند و کمتر ما را نصیحت می‌کند؛ نه به این دلیل که دوست آدم بهتر و فهمیده‌تری است؛ بلکه به این دلیل که اهمیت چندانی برای ما قائل نیست. هر قدر برای فردی مهم‌تر باشیم نقدهای او هم علیه ما بیشتر می‌شود. نقد بیشتر نشانه توجه بیشتر و درخواست اصلاح بیشتر نشانه تلاش برای بهبود، ارتقا و حفظ پیوند است.

ما در رابطه عاشقانه هرگز نباید از نصیحت و توصیه اجتناب کنیم. اشتباه است که اگر درس و نکته‌ای را به ما گوشزد کردند، حال هرچه قدر هم ناشیانه، آن را پس بزنیم. عشق باید تلاشی پرورش‌دهنده برای رشد و اصلاح همه‌جانبه دو طرف رابطه باشد.

 


خاطرات سوگواری جستارهای پراکنده رولان بارت در فقدان مادرش است. رولان بارت وقتی سه ساله بود پدرش را در جنگ جهانی از دست داد و پس از آن 60 سال در کنار مادرش زیست، فقط نزدیکانش تا حدی از شدت وابستگی رولان به مادرش اطلاع داشتند. رولان بارت یک روز پس از مرگ مادرش شروع کرد به نوشتن جستارهای کوتاه روزانه‌ای که تک‌تک آنها گویای عمق احساس و رنج بارت در فقدان مادرش هستند. این جستارها هرچند در سوگ پایان رابطه‌ای عاشقانه بین مادر و فرزند نوشته شده‌اند ولی می‌توان آنها را به هر فقدان ناشی از رابطه‌ای عاشقانه تعمیم داد. کتاب سخن عاشق» رولان بارت به نوعی درباره دوران حیات عشاق است و این کتاب درباره دوران هجران عشاق.

 

برخی از جملات انتخابی از این کتاب:

سوگواری‌ام، سوگواری برای یک رابطه عاشقانه است، نه سوگواری متعلق به ساز و کار معمولی زندگی. با کلماتی (کلمات عاشقانه) که به ذهن می‌آیند به این سوگ می‌نشینم.

مصیبت‌دیده از ماهیت انتزاعی و در عین حال دردناک و آزارنده‌ی فقدان؛ که به من اجازه‌ی فهمِ بهترِ انتزاع را می‌دهد. فقدان و درد، دردِ فقدان و در نتیجه شاید عشق؟

شرمسار و تقریبا گناهکار؛ چرا که گاهی حس می‌کنم سوگواری‌ام صرفا نوعی شکنندگی در برابر احساسات است. اما مگر همه‌ی زندگی‌ام همینگونه احساساتی نبوده‌ام؟

تنهایی- کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او بگویی: فلان ساعت به خانه باز خواهم گشت و یا کسی که صدایش بزنی (یا کسی که تنها به او بتوانی بگویی): من اینجام، من آمدم.

آشکار نساختن سوگواری (یا دست کم بی‌تفاوت بودن نسبت به آن) اما تحمیل حق عمومی بر [دانستن] رابطه‌ی عاشقانه‌ای که به آن اشاره دارد.

با ترس دیدن لحظه‌ای که خیلی ساده ممکن است دیگر خاطره‌ی آن کلماتی که با من گفته است اشک بر چشمانم نیاورد.

نگویید سوگواری. این عبارت بسیار روانکاوانه است. سوگوار نیستم. رنج می‌کشم.

رنج شدید و پیوسته؛ حس پایدار فرسودگی. سوگواری تشدید می‌شود، ریشه می‌دواند. در آغاز به طرزی غریب، به کندوکاو در شرایط تازه‌ام (تنهایی) احساس علاقه می‌کردم.

همه بی‌اندازه مهربان»‌اند. و با این حال حس می‌کنم کاملا تنهایم (ترک‌شدگی»).

کتاب خاطرات سوگواری


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها